ارزیابی دامنهٔ تأثیر کارل مارکس بر فهم مدرن از امر سیاس و شناسایی مفاهیم اصلی و روش کار او در قلمرو نظریهٔ اجتماعی و سیاسی.
آیا:
نظریههای اجتماعی مارکس در حد نظریههای افلاطون، ارسطو، لاک، روسو، هگل معتبرند؟
چنان که خودش میپنداشت یک دانشمند و کارش علمی بود؟
رها از متافیزیک مدرن میاندیشید؟
نوآوریهایش به روششناسی جدیدی محدود میشدند؟
نگرش طبقاتیاش و رهیافت ماتریالیستیاش به تاریخ کهنه و بیفایده شدهاند؟
خطاهای نظریاش چندان اساسی و مهم بودند که بتوانیم از مرگ اندیشهٔ او یاد کنیم؟
اندیشههای انتقادیاش پس از سقوط کمونیسم مردند؟
میتوان به «مارکس پس از مارکسیسم»، رها از تأویلهای مارکسیستها، اندیشید؟
فقط با یک مارکس روبروییم و اندیشهٔ او فقط دارای یک محور معنایی قطعی بود؟
شالودهشکنی متون او ممکن است؟
میتوان رها از بصیرت انتقادیاش به عنوان «نظریهپرداز بحران»، به مدرنیته اندیشید؟
در سیاست مدرن فضایی وجود دارد که بدون توجه به اندیشهٔ او شناخته نشود؟
جای «امر سیاسی» در نظریهٔ انتقادیاش خالی است؟
مفهوم آزادیای که او مطرح کرده هنوز معتبر است؟
در قلمروز سخن سیاسی میتوان حساب او را از انگلس جدا کرد؟
میتوان تبار درونمایههای سیاسی نوشتههایش را کشف کرد؟
نظریات او در مورد دموکراسی مدرن و دولت دموکراتیک بورژوایی ناقص نیست؟
و…
دیدگاهها
دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.